-
در ستایش احمد شاملو
پنجشنبه 16 آذرماه سال 1396 01:36
به زیبایی می سرود و در تلخی می زیست احمد شاملو غولی بود نشسته در سلول انفرادی و سخن می گفت او یک ستاره بود او یک بنفشه بود لورکا بود زیر درخت در لحظه ی فوران گلوله لبخند نمی زد ماغ می کشید آن سان که دو قرن عرق سیاه هیوز بود به جرم جذب بیشتر آفتاب جسارت بود و نمک بود فریاد یک قناری بود صد قناری میلیون ها قناری بو د و...
-
رقصی
پنجشنبه 16 آذرماه سال 1396 01:30
در چشم بر هم زدنی در برهه ای به اندک از زمانی چه زمانی؟ چرخش ماسوره به دور در قندان غمگین نشسته به کنجی اسیر و سرگردان سبز بودیم و تنفس می کردیم به دویدن کودک به تماشای غروب و به آن زمان که تو در آغوشم غنوده بودی چه زمانی؟ دستی بر این پیکره تصوری از بودن بودن ، بودن باتو بودن آه که پرتاب می شویم در آنجا که آیا ستاره...
-
مانیفست
پنجشنبه 16 شهریورماه سال 1396 16:49
به سرکش طوری زمان می گذرد و من لحظه ها را می هراسم از هول انتها پس زندگی می کنم می زیم و به زمین پناه می برم پیش از افتادن آخرین برگ ، باز شکوفه می دهم همچون پیچکی قاصدکی و سنجاقکی حتی برای یک روز پیش از شنیدن آخرین کلا م می گویم پیش از آنکه چراغ ها خاموش شوند چراغی روشن می کنم و به آواز همه گوش می دهم این شعله نباید...
-
دو طفل معصوم
دوشنبه 26 مهرماه سال 1395 17:59
در ظلمت شبانه و در قور قور بق در جنگلی که دار و درختش شبیه غم ترسی به جان من اوفتاد از هیبتی که به دار آرمیده بود من ملتهب که چه بوده است ، چیست آن؟ نزدیکتر این نوگلان شکفته این زوج ناگزیر دستان سخت حلقه زده دور یکدگر؟! - در این میان به زمین اوفتاد کاغذی خیس از عرق سرد مشت بسته ای در فشار برآن نوشته "ما...
-
سرنوشت
سهشنبه 5 مردادماه سال 1395 00:51
در این دخمه در این فرو رفتن در میانه ی اعصار در بهترین زمانی که باید بچرخ و مرا بچرخان اکنون و پس ازسال ها چه جنبنده ،چه ساکن چه سوخته در گدازه ی عشق، چه پوسیده چه نغمه خوان به شب ،چه در صبحدم آرمیده تا بیفتیم در آفتاب این گوی گول این آشفته آتشی که هست این سرخ زنی که چقدر می بخشید. این ساقی نخورده مست بیا ! به بازی...
-
تصویر غروب بهاری
پنجشنبه 13 خردادماه سال 1395 19:14
وه چه نسیمی می وزد به گمانم تنبور هم می زند کسی و پرنده ای در گم مرغزار چه گیاهی بی مرگ آغاز می کند؟ و صحبت از چه رنگی سرشار؟ در این غروب سکون بهاری دشتی بنواز کوهستانی بزن و در این تصویر هیچ میفزا که روباهی می خزد و گرگ و میش آغاز می شود . چه چیز فریاد شادی توست چلچله و کوکو آن چهچه ی من در این خرمن گاهی؟ و شب مستولی...
-
آونگ
دوشنبه 27 اردیبهشتماه سال 1395 22:25
در عرصه ی این دشت، یکی تشت، فتاد از سر بامم که چون با تو خرامم، پلشتی شده نامم از خانه به گلگشت، برون گشت، که من جان جهانم روا نیست به جانم، جهان نیست به کامم در صید تو برگشت، به این دشت، یکی آهوی فتان به سوی تو خرامان ،که افتاد به دامم من صید توام باز، چه پرواز ؟ در این مزرعه سبز مرا نیست دگر نبض ،من آرام و رامم ای...
-
رنج
یکشنبه 20 دیماه سال 1394 20:05
و تو چه می دانی که رنج چیست؟! زمان گذران اعماق سیاه اقیانوسی بی کران فکندن نوری بر برهه ای از دوران سقف پیچک ها و امید به هر چند چناری بی جان حیف که نمی دانی که رنج چیست زمان گذران دوباره همان
-
تمدن
پنجشنبه 22 مردادماه سال 1394 12:08
ای بابا! ای بابا! با هفت هزار سالگان سر به سرم و این صندوق چه تاریک است و راه راه راه در این تاریکی باریک است و تیک تیک ساعت به گوش من از صدای غم انگیز پتکی لبریز چه کنم؟ که هفت لایه سنگ و بسیار شن فریاد مرا به خود جذب می کنند و نفس ناسزای زمان است . کسی مرا مرثیه کند. مرا و خدایی که در تابوت خفته است مرا و این روزن...
-
شطح و تضمین
یکشنبه 14 تیرماه سال 1394 01:10
بیدار شدیم هیچ کس معترض نبود چه آغازی چه آغازی که اگر ما به خواب نبودیم زندگی به این اندازه شیرین نبود و گر تو غافلی از حال دوستان یارا فراغت از تو میسر نمی شود مارا خوب فکر کن و چراغ را خاموش و گمان مبر که مرا با تو سر و کاری نیست در و دیوار گواهی بدهد کاری هست
-
اتفاق
دوشنبه 1 تیرماه سال 1394 11:50
ای کاش مرگ سکوتی نبود سکونی این نعره ی من است چه اندک زمانی چه بیهوده فهمی که آنگاه که بند ها را شناختم اسیر شدم و آنگاه که برای آزادی سرودی ساختم اسیرتر به اندازه گریستم و اشکم لبخندی را سیراب کرد در خفا آن اندازه بودم که بر خلاف برخاستم چه فرق که مورچه ای، سگی ، انسانی؟ و آن قدر بر مدار بود تکانه چه چمنی، جریان آبی،...
-
عمو
دوشنبه 18 خردادماه سال 1394 21:44
نمی گویم باور نمی کنم که رفته ای رفته ای برو با آن پاهای در آب یخ زمستان ،قبل از طلوع با آن لبخند با آن پاک پاکی و سپس لبخند با آن سیگار کنج لبت برو بمانی که چه با این همه رنج این همه ای وای چه کنم؟ چه شد؟ سلاخ در همه ی شادی ها آن گوشه حیاط های مرد اسب پریده ،بر روی دو پا سیاه آرام در خانه ی حقیر آخ عمو برو برو من که...
-
رونده
شنبه 17 خردادماه سال 1393 00:12
شنا کن دست و پا بزن با نفسی که کشیده ای با فواره ی آبی که از این همه دریا به بالا پرتاب کرده ای با آخرین ذره ی نوری که رصد کرده ای نفس بکش نفس بکش
-
بمان
چهارشنبه 14 خردادماه سال 1393 20:30
وقتی که نیستی وقتی که رفته ای چاقویت را تیز کنی و شهر از تو خالیست من چه خوشحالم و کائنات چه آرام آواز می خواند همانجا بمان اروپا را بگیر! سرخپوست ها را به انقلاب دعوت کن از کنار آن گور ما تا بعد از ظهر که برگردی خوشبختیم
-
وجود
شنبه 2 فروردینماه سال 1393 04:45
تو همه چیز بودی علی ، شاه ،مولوی و با این همه حجم جای هیچ کس را تنگ نمی کردی بزرگ بزرگ مرد (برای درگذشت و سرگذشت علیشاه مولوی شاعر فقید و موثر روزگار ما)
-
انقلابات
یکشنبه 4 اسفندماه سال 1392 23:28
مرگی با شکوه و حیاتی پر رنج آنقدر دست و پایش را کشیدند که هر تکه اش در جایی کشته شد در حالی که تمام اسکاتلند برایش گریه می کرد ؛ و روزگار را آنی بی شمشیر ، حتی نمی خوابید. مردی را به ارتفاع پنجاه متر به دار آویختند در حالی که کودکانش از آن پایین برایش دست تکان می دادند چون آن زمان که دور می شد تا نانشان را در آتش و...
-
غم
شنبه 16 آذرماه سال 1392 20:37
نلسون ماندلا تا همین دیروز زنده بود من هم زنده ام آب می خورد هوامی خورد باغ می ساخت من هر چه دست هایم را می شویم پاک نمی شوند سه ده سال نشست ، همیشه ایستاد من می دوم .همین. می دوم ماند من می روم . روزی چند بار می روم
-
عاشقانه
سهشنبه 29 مردادماه سال 1392 22:08
واژه آیینه است. واژه شعر است و صدای نفس های تو. واژه تویی بی زنگار که تهوع تکرار روز ها را در بستر صداقت لمیده ای. واژه چشمان توست من تو را می پرستم من عاشق تو ام من تو را دوست دارم تو را و چراغ جادویی که به گردن آویخته ای.
-
گفتار درمانی
شنبه 12 مردادماه سال 1392 21:46
در به درم! در به در یک سشوار - سشوار نه عزیزم سش اوآر غرق گشته ام در شعر آزادی سیمون دوبوار -آزادی که شعر دوبوار نبود! -پس مال کی بود؟ پل الوار سش اوآر سش اوآر نه همچون مانتو و شلوار سش اوآر اوآر اوآر همچون صدای اغواگر مرغابی ای پروار خسته شدم. خسته شدم. بند از دلم بردار! چگونه این همه هجای خونین را پشت سر هم تکرار...
-
زمان 2
جمعه 20 اردیبهشتماه سال 1392 22:52
اصلاً مهم نیست که تو مرا در دیگ داغ غوطه ور کرده ای هیچ اهمیتی ندارد که زنده زنده دست های مرا بریده ای گردن مرا به دار آویخته ای من تو را شناخته ام تو را نه ؟! فرزندت را که شناخته ام نوه ات را . چرک وجودت را فیتیشت را با شیشه های نوشابه و ترسی را که در هوا پخش کرده ای وقتی که پناهی جز دیوار سر نبش هر کوچه نبود و گلوله...
-
زمان 1
جمعه 20 اردیبهشتماه سال 1392 22:45
کی می خوابم؟ دقیقاً زمانی که سپیده زد وقتی که پرنده ها می خوانند و صدایشان آزاردهنده ترینِ مزاحم هاست وقتی که مگس ها روحت را سوراخ می کنند و انگار که هیچ چیز نیست من بالهایم بسته است پایم شکسته است زبانم الکن است ولی نگاه می کنم تنها نگاه می کنم صرفاً نگاه می کنم همین! نگاه می کنم
-
گربه نامه
شنبه 2 دیماه سال 1391 22:28
شعرهایی که گم می شوند در لابه لای گربه ها و وحشت از سیاستِ مادر مرده ی بی پدر بی پدر و مادر بی مادر پدر بی پدر، بی مادر آخ نفت ، آخ نفت می نوشمت با دو تکه یخ و فرمول پیچیده ای که هیچ کس از آن آگاه نیست و شعرهایی که می میرند در تکرار نادانی ها خرداد 91
-
لکنت
چهارشنبه 29 آذرماه سال 1391 01:37
چه، از تو زیباتر است؟! انعکاس نور چراغ خواب در شیشه پنجره ای پشت به شب ؟ محبوبه، شبی که عشق ، باد کنک بادکنک پرواز می کرد ؛ آبی وَ زرد؟ چه، از تو زیباتر است ؟! خرامان گربه ی نازی ،که انگار تک تکِ طبقات، آپارتمان آپارتمانِ تمام شهرهای عالم مال اوست؟ تو! آن طرف طناب نشسته ای. من، این طرف آویخته ام.
-
اون بالا
چهارشنبه 8 آذرماه سال 1391 17:03
- هفتاد ، هشتاد دور، دور خورشید می زنم و بعدشم خداحافظ تازه اگه شانس بیارم "پرکن پیاله را" - حالا می خواد مث موسیلینی، ملت صف ببندند تا رو جنازم تف کنند، یا چند تا قبه و مجسمه و چراغ رو جسدم بسازنــد آره! "پرکن پیاله را" - مث اون هندیه وسط سِند و پهن و گاو و فقر ، شنا کنم یا اینکه وسط اون همه...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 22 اردیبهشتماه سال 1391 22:52
من خشنم من گاز می گیرم من دهنمو وا می کنم تا ته حلقم داد می زنم من با دو تا انگشتم یه تیرکمون کوچیک دارم با یه مقدار سنگ بزرگ سنگ بزرگ رو هم می شه زد.
-
شخصیت پردازی
دوشنبه 21 فروردینماه سال 1391 01:47
بهار می رسید و زرتشت از کوه چنارها سبز بودند و من پرفضیلت ترین انسانها با هواپیماهای کاغذی پرواز می کردم و می دیدم چه درختی غم انگیزتر از کاج که همیشه یکسان زندگی می کند بهار می رسید و ذغال همچنان روسیاه از فصل سرد اسفند 90
-
پنگوئن گم شده هر بیست کیلومتر
شنبه 24 دیماه سال 1390 23:07
- سه هزار و نهصد و پنجاه کیلومتر هنوز سفیدی سرزمینم در خاطرم هست همسرم کودکان همسایه ام و آبی سرد دریا ماهی ها - سه هزار و نهصدو هفتاد کیلومتر سیاهی خورده ام شن گنگی دیده ام و بیابان و به جای برف لب بر ریگ های داغ گذاشته ام هذیان: [ خیال گم چه دروغی مرا دور کرد از آن همه فراگ پوش و عشق ] و بوی سیلابها دیگر نمی آید -...
-
به همسرم
دوشنبه 24 مردادماه سال 1390 01:57
از خوردن یک زن قلبی که گسنرده کبابی که به سیخ زده چند سال به التهاب گذشت همیشه پس از انقلاب تابستانی به گونه ای که می دانی پاییز خواهد گشت و نسیم خنک باران وزیدن گرفت باز
-
چون می گذرد ...
سهشنبه 16 فروردینماه سال 1390 18:44
از گلوله های برف تا آزادی از صدای زخمه بر دوتار دختر خراسان در دخمه تا شادی می گذرد
-
عادت سالیانه
یکشنبه 10 بهمنماه سال 1389 20:33
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA MicrosoftInternetExplorer4 می بافت. گره به گره رج به رج که: من این بار تو را دوست ندارم این گره، هرگز! این گره؟! می پرستمت. این رج را تحمل می کنم این رنگ را نه گره به گره رج به رج بهمن 89