چون ماه درخشید و جهان روشن کرد
هر لحظه بتی رخش به سوی من کرد

من بودم و صد هزار بت در دل خویش
هر بت چه جهنمی به من گلشن کرد

عاشق نشدم مگر به روی بت خویش
آن بت که به جان من یکی گلخن کرد

آشفته منم، جهان من چون کهدان
دیوانه چو من به کاهدان سوزن کرد

این راه که می ر‌وم به ترکستان است
این رخت سفر به من کسی جوشن کرد

چون بر ره آن سوار آیم روزی؟
تشویش یک از هزار اهریمن کرد

باقی همه دست ساز من و دل
در صحبت نرمی دل و آهن کرد

من مانده ام اینجا نگران فردا
  کس نیست که در  قاتق من روغن کرد

هر کس که در این برف من اینک خفته است
در عاقبتش نمی توان بهمن کرد

من در گذر زمان چنان بدان  بی جانم
گویی که چو سایه ای گذر  برزن کرد


۲۴ فروردین ۱۴۰۲

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد