شرح

انجماد اشک های نیامده آنگونه که در گلو بغضی

 و نشنیدن از آن همه دوری رد صدای پای آه  را

و محو افق از گذران دوباره ی خورشید در این کشان کشان کاه را

که از سریر خویش پایین نیامده که خدشه وارد نشود جاه را

 در آن حضیض بمان آن جا که هیچ نامی نمی شایدش مگر چاه را

سرایزی مبهم اشک های نیامده آنگونه که در سینه غمی در گلو بغضی

صدای گم کسی که فریاد رهایی رهایی

به آنی که در این پهنه کجایی 

و دمی که ای کاش هیچ گاه دیگر باز نیایی نیایی

شکستن اشک های نیامده در چشم ،آنگونه که در صورت چینی در سینه غمی در گلو بغضی

به سردی و گرمی ،به روزان و شبان 

به گذر ستاره ای از تیره اندود آسمان

و انتظار اشک های نیامده ، آنگونه که عادت دور دست های تو و در گلو بغضی




نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد