رویارویی

به حادثه ای

به دستان بی اختیار تو اینک که می زنی

به آشفته گاهی که می خوانی مرا

من رهایی را می جویم


از تنفس مکرر جهل

از شرایط بغرنج بی مقداری

از خواهش ژاژ منم منم خایی

و فقر حقیر چند روز بیشتر به سلطه گرایی

نیک می دانم که بازنده ای بدین خشم

و لباسی نمی توانی بافت از این پشم

که ما به عریانی مفتخریم
و  سعادت از همای بلندپرواز فهم می بریم

در گل بمان