-
درد دل
چهارشنبه 15 فروردینماه سال 1403 19:21
گمان گم دور من از آن همه عشق، رنج بود آن چه نصیب شد خیالی و نشستن به کناره ای صدای آشنایی نیست و جدال پایان گرفته است درآن هوا که نفس می کشی پرستوها مرده اند و دست ها به انتظار و خواهش درازند تو رفتنی بودی آن لحظه که نگاهت از آتشدان و آتش به افقی سرد چرخید به راهی دور رفتی تنها رفتی و من صدای هیچ چکاوکی را دیگر دوست...
-
سرای کهن
شنبه 29 مهرماه سال 1402 14:15
دیر بماندم آن قدر که قطرات اشکی به خشکی هیچ چیز آن گونه نبود که بشاید حتی آفتاب به راهی سخت درافتادم و در تمامی راه به آن فکر می کردم که ای کاش می دانستی ، تنها چیزی که بود لبخند بود و آغوش نگاهی بود مدهوش نه سوسوی چراغ نه سختی راه هیچ کدام نپاییدند جز لبخند جز لبخند جز بوسه هایی به شیرینی قند جز آن لحظات آرامش بر...
-
آیا دیدار
جمعه 19 خردادماه سال 1402 00:34
یک ساعت بی تو نزیستم یک صبح بی خورشید تو بیدار نشدم و یک دم از تصور نفس های تو دور نبودم ای بی تو مرگ ای بی تو غم نبودن ای بی تو دست ها بر دست ها سودن ای دور، ای دلتنگی، ای دوست بی تو یک آن نبودم فانوس من رو به دریا، هر چند لحظه نوری است مگر تو ببینی و تلاش های من چوب های زیر ساقه، مگر تو بشکفی ای دور، ای دلتنگی، ای...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 30 اردیبهشتماه سال 1402 01:56
در دست من نیست آنکه دلم رفته در پی ات در دست مهر کائنات است و ارواح خالدون آن نیست که در پی تو گمگشته ام به راه این است که در ره مقصد تو، دیده ام جنون باز آی و در کنار من دمی بمان، که من در بارگاه کاخ عشق تو، کرنش کنم کنون هر دم که دم به دمت می دهم دمی به دل هر لحظه می رود به رخم سیل سیل خون سهل است آن که گریزی و رو...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 30 اردیبهشتماه سال 1402 01:52
به آب چشم نیارد کس از چنین درگاه که شرم بر من مسکین ز چاهدان مانده است ز هر که دور شده است او، از چنان برگاه یکی منم که بر در این آستان مانده است مکن به نامه سیاهی ملاتم ای دوست که داستان من و عشقت به راستان مانده است به هر چه دوش گذشت و به شب حوالت شد به هیچ کس نبرد ظن، مگر بدان مانده است که قصه ی من و ظلم است و...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 30 اردیبهشتماه سال 1402 01:46
چون ماه درخشید و جهان روشن کرد هر لحظه بتی رخش به سوی من کرد من بودم و صد هزار بت در دل خویش هر بت چه جهنمی به من گلشن کرد عاشق نشدم مگر به روی بت خویش آن بت که به جان من یکی گلخن کرد آشفته منم، جهان من چون کهدان دیوانه چو من به کاهدان سوزن کرد این راه که می روم به ترکستان است این رخت سفر به من کسی جوشن کرد چون بر ره...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 30 اردیبهشتماه سال 1402 01:40
روز را چون شب، و شب را در حضیضی سرد و تار راه را اینک نمی دانم,، امیدی نیست بر این روزگار سردی می ریزد ز قلبم ، شعله ها گم گشته اند نیست در قلب من غمدیده شادان این بهار روشنایی ها گذشتند و نیامد روز خوش تنگنایی گشته این بغض عمیق اشکبار آبها خشکیده اند و قطره ها اینک همه رفته اند اندر زمین تیره ی سرد نزار در کویر گرم و...
-
سیاهی
پنجشنبه 11 اسفندماه سال 1401 19:06
هر نقطه که گلی شکفت، ردپای عمیق سیاهی در خاطرم هست هر لحظه که بر لبخند استوار بود تو آوای غم انگیز می سرودی آه سیاهی بی منتها دزدشادی گمان گم و گیج گمراهی و قهر مدام و تلخ روزگار در همراهی دستان آلوده ی تو اینک کجاست ای قلب مملو از سیاهی ای ذره ذره تباهی از خود رمیده به کنجی نشسته کر و کور مگر به یاد من افتاد خیالی از...
-
سه ضرب
یکشنبه 9 بهمنماه سال 1401 01:21
کلمات به سخیفیِ معنایی که می خواستم وگذار، به سنگینی حجم غمباد هر چه باداباد پایان هر کلام سرآغاز رهایی است و گذر، محل عبور هر یک به سویی با رنگ و بویی رو به کویی ای دست ها ای تلو تلو خوران ، ای مست ها ای دور، از آنچه آغاز است و ره به جایی نبرده ای بی پایان ای راه را ناهمره ای وصله ی ناجور ای هر چه خوبی را ندیده، ای...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 26 آذرماه سال 1401 04:44
چه دست بسته برقصی به دار این ظلمت تو موج مهر و صفایی تو آخرین حرفی به جای جای وطن غم شده به بدرقه ات چرا که نیست بهاری به آخرین برفی مرو که اشک می نشود بند ز رفتن تو مزن به تیغ تطاول به جان ما صرفی از این سیاه که در مکر آن دل هاست به مرگ هم نشود برد هرگزت طرفی برقص بر سر دار بلند چون دانم که هر هنری بشکند جهالت خرفی...
-
گردش
دوشنبه 2 آبانماه سال 1401 10:10
توفان که آغاز می شود راه نمایان می گردد من با گردبادها می رقصم و گردش غایت و نهایت من است من به خود نآمدم اینجا من به خود نآمدم اینجا
-
رویارویی
چهارشنبه 20 مهرماه سال 1401 18:23
به حادثه ای به دستان بی اختیار تو اینک که می زنی به آشفته گاهی که می خوانی مرا من رهایی را می جویم از تنفس مکرر جهل از شرایط بغرنج بی مقداری از خواهش ژاژ منم منم خایی و فقر حقیر چند روز بیشتر به سلطه گرایی نیک می دانم که بازنده ای بدین خشم و لباسی نمی توانی بافت از این پشم که ما به عریانی مفتخریم و سعادت از همای...
-
دور از دست آفتاب
شنبه 11 تیرماه سال 1401 14:50
پرنده که می خواند انگار مفتی اعظم راه بهشت را نشان می دهد لعنت ابدی بر تو مرغ سحر و بر سپیده ی کاذبی که نوید می دهی اگر نمی دانی راه آفتاب بس دور است و زبان الکن تو به این نامیزانی جز انفاق شخص ریاکاری نیست که خود کور است تو که می خوانی می دانم طلوع به دروغ در پیش است می دانم رهایی از خواب سخت ترین کار جهان است و...
-
دوباره
چهارشنبه 8 تیرماه سال 1401 05:14
دقیقا تا همینجا کافی است آن ساز پس از این نوای نویی ندارد همینجا و تکرار آن بارها آن قدر که صداها به تنش تن ها می انجامد و رقص هنوز موزون است آن کنجکاوی بو های خوش صداهای دلنواز همینجا که انتظار می شکفت و غربت از دور می گذشت و آشنایی از ابتدا بود تا همینجا دوباره وقتی که هنوز" بهار خنده زد و ارغوان شکفت" هر...
-
شرح
یکشنبه 5 تیرماه سال 1401 03:00
انجماد اشک های نیامده آنگونه که در گلو بغضی و نشنیدن از آن همه دوری رد صدای پای آه را و محو افق از گذران دوباره ی خورشید در این کشان کشان کاه را که از سریر خویش پایین نیامده که خدشه وارد نشود جاه را در آن حضیض بمان آن جا که هیچ نامی نمی شایدش مگر چاه را سرایزی مبهم اشک های نیامده آنگونه که در سینه غمی در گلو بغضی صدای...
-
تداوم
پنجشنبه 19 خردادماه سال 1401 23:53
قلبی که هنوز می تپد با صدای مهر با لمس ناخن عزای دیوهای سیاه قطرات سبز خون که آرام می آید از گونه هایت و روزهای سردی که به هیچ رفته، تباه جدایی دست هایمان و تقدیر خاموشی که همه جا را فرا گرفته است و شب های فراموشی که سکوت را به تلخی نوشته است برو که شب ها در راهند برو که همه چیز به هوس های کبود به سخن های درشت به...
-
آغاز جدایی
جمعه 16 اردیبهشتماه سال 1401 21:45
آه که دیدن روی تو خاموشی چراغ هاست سکوت سیال بادهاست ای در درون من نشسته جهنمی است داغ نوبت جهل است من به آن همه چشم نگران نمی اندیشم به فغان مرغان به عذاب زبان به شیاطینی نادیدنی می اندیشم به فریادهای مادیان حماقت و سروستان خشک شده کاج های به ماتم نشسته به جسم تیزی که فرود می آوری به تجسم بیمار تو که اقناع نمی شد...
-
عاشقانه
یکشنبه 23 آبانماه سال 1400 23:17
من سروده های تو را گفته ام سال ها پیش از آن که تو بیایی من رنج های تو را دیده ام سال ها پیش از آن که تو بیایی و اکنون سال هاست خط خط اشعار منی من دست های تو را ، آغوش تو را و اضطراب تو را زیسته ام روزگارانی پیش و چشمان تو آه چشمان تو شبها اکنون کودک گرفتار در بیکران شب نمای زیبا با آن اشک ها با آن لبخند ها آن همیشه لب...
-
تعامل
شنبه 27 شهریورماه سال 1400 16:28
به سیاهی، دری که گشوده نمی شود. به سیاهی، پنجه ای که خنج می کشد. به سیاهی، راهی که باز نمی شود. من تنها می توانم فریاد بزنم نه! در این بیغوله، در این در انتها هیچ در این بی ثمری، آن گونه که در چنگال بد سگال روزهای سرد و شب های تاریکم "آیا نه یکی نه بسنده بود که سرنوشت مرا بسازد؟ من تنها فریاد زدم نه!" در این...
-
چراغ ملکی
پنجشنبه 13 آذرماه سال 1399 14:23
من آزادی را می جویم از آن زمان که کودکی می آموزد آن زمان که به اعتراض سخن می گوید زمانی که می شنود تا آن زمان که خمیده ام در سرزمین من به هر راهی حتی تو که می آزاری ، آزادی حتی تو که به بند می کشی رهایی من از تقدس نخستین مسرورم و لبخند من رازی است از بن مایه ی لبخندها و چراغ من خورشیدی است تا به ابد آنگونه که من زیستم...
-
ایطال
دوشنبه 10 آذرماه سال 1399 23:37
کش دادن حیات به طول رنجی بر لعنت آسمان،ذره ای، سرای سپنجی و تکرار تند نجوای غریبه ای همچون خنجی بر دلی که آه چه نامش نهم جز گنجی طغیان رود سرزمین های شگرف می سازد و کرنش موقت درخت ، تخمی است در آینده شنیدن نامی، آنچنان که پریدن از لانه و گسستن از هوایی هرچند در فراخور خانه و درگیر در تباهی زمانی در آستانه و از یاد...
-
موعود
دوشنبه 6 مردادماه سال 1399 01:40
به صلیب خوابیده ام بی چوب میخ شده ام به زمین و آسمان در سه نقطه، در پانصد نقطه، در هزاران نقطه ی نورانی ستاره هایی که بر من فرود می آیند نیزه های آتشین بر من و من خیره ام به آنکه بر چشمم می نشیند ذره ای و تمام هستی ارزنی و کهکشان بیدارم خواب نمی بینم
-
تقابل
سهشنبه 16 مردادماه سال 1397 19:23
من کی ام؟ تقدیری و هیچ چراغ راه و تاریکی و توفان مسیری و یکی چرخنده در آن به هر آنچه هست نگران هم چون جغدی و روباهی حواصیلی نشسته در ساحل و آهی به هیچ دست بند و گریزان ز هر چاهی آزرده نشسته به کنجی و جهان در کفم کاهی - گمان مبر که زمان می برد مرا به عصر کهن و یا منوش که مرگ می شود ، تام سخن که من ستاره ام و نیستم گاهی...
-
از مرز گذشته
دوشنبه 28 خردادماه سال 1397 17:35
نه ماغ می کشیدم نه گلی را لگد می کردم مرزی را رد کرده بودم گاو بودم نه علفی به هرز خوردم نه عشقی ربودم مرز را ندیدم از گله بریدم به جایگاهی اندکی آرمیدم و راه برگشت گرفتم تو بیا به مقدساتت مرا ذبح کن امروز ذبح کن هم اینک ذبح کن هر چند تقدیر من قربانیت است و تو روزی و یا شبی در سگ مستی شبانه ای یا خواب آلودگی سحرگاهی...
-
نصیحتی کنمت
شنبه 5 اسفندماه سال 1396 20:34
هدف پرویز است و گسترش داد که ما به دام اوفتاده ایم به دام من به چه اندازه؟ به قدر استم نایی عقیم آنقدر که به شدت خوک باشی با چشم و گوش انسان؟! به درازای اسب باشی با کوتاهی زبان؟! و تنها با چند کلمه آشنا؟ من تو از من جهان از من عمری جاودان از من و حتی آن سبزی فروش که حق حساب نمی داد بی زبان از من و همه ی پرنده های برین...
-
من بی تو
جمعه 27 بهمنماه سال 1396 20:55
من می خواهم آزادانه راه بروم آزادانه بگویم بشنوم بخندم و تو خون می ریزی من می خواهم بی پروا بدوم و سرم به سنگ بخورد برقصم بگریم آه که تو دیواری و چنان در کوچکی خویش نشسته ای که گویی بیماری و اوج هنرت رقص کسی است بر داری من بی تو پرنده ام به کهکشان ها نزدیکتر به دورها به دانایی ها
-
ناگزیر
جمعه 22 دیماه سال 1396 14:14
دست های تو آلوده است به هر جا که تو دست می زنی سیاه می شود تو را باید به هفت آب شست و به هفتاد بند کشید تا دست بسته بر دشت بنشینی و شکوفه ها را ببینی پس از آزادی پس از آزادی
-
ساخت قدرت 3
پنجشنبه 16 آذرماه سال 1396 01:55
من حتی نام تو را به زبان نمی آروم غلامم من حتی تصویر تو را با چشم نمی بینم محو تو ام حیف که تو نگاه نمی کنی صد حیف که نمی خوانی افسوس که نمی نگری رقصم را به گوشه ی چشمی باش تا روزی که هیچ از من نماند و تو همه چیز باشی باش تا بلغزی و کلاهت بیفتد و صدای خنده ی رهایی از تو از خودم بسراییم من و دیگران تکلیف کن تا روزی که...
-
ساخت قدرت 2
پنجشنبه 16 آذرماه سال 1396 01:51
تو را آفریده ام مرا بپذیر من در تو غرقم در تو تمام شده ام چیزی از من که تو نیست نماناد تازیانه بزن دندان نشان بده معدوم کن من برای تو کف می زنم هورا می کشم و تصویر شهامتت را تا دوردست ها می برم آخ که من برده ی تو ام مرا تأیید کن ای وای که زبان بسته ام تا تو آری بگویی من ساکتم "من دچار خفقانم، خفقان" تو بگو...
-
ساخت قدرت 1
پنجشنبه 16 آذرماه سال 1396 01:43
چگونه تو را می آفرینم؟ با خشت دروغ به بنای آنچه که نیستم آن سان که تو بیاندیشی تو بفهمی تو بخواهی و من بشنوم صدای تو را،رفتارت را، که دیکته کنی بودنت را من تو را می آفرینم و به تو نگاه می کنم شادا! بتی دیگر به خشت دروغ به بنای آنچه که نیستم نیاندیشیده ام تو به جای من باش تو بخور تو بپرور تو بخند من نگاه می کنم و فرمان...