آغاز جدایی

آه که دیدن روی تو خاموشی چراغ هاست

سکوت سیال بادهاست

ای در درون من نشسته

      جهنمی است داغ 

      

نوبت  جهل است


من به آن همه چشم نگران نمی اندیشم


به فغان مرغان به عذاب زبان

به شیاطینی نادیدنی می اندیشم

به فریادهای مادیان حماقت

و سروستان خشک شده

کاج های به ماتم نشسته


به جسم تیزی که فرود می آوری 

به تجسم بیمار تو که اقناع نمی شد



دیدن روی تو خاموشی چراغ هاست

و شرحه شرحه ی قلب من مایوس