ای بابا!
ای بابا!
با هفت هزار سالگان سر به سرم
و این صندوق چه تاریک است
و
راه
راه
راه
در این تاریکی باریک است
و تیک تیک ساعت به گوش من
از صدای غم انگیز پتکی لبریز
چه کنم؟
که هفت لایه سنگ و بسیار شن
فریاد مرا به خود جذب می کنند
و نفس ناسزای زمان است .
کسی مرا مرثیه کند.
مرا و خدایی که در تابوت خفته است
مرا و این روزن دروغ را
مرا و این همه فلز گرانبها را
این همه تندیس را
و فراخی فریبنده ی این دخمه ی بزرگ را
مرا و دوستم را که اینجا نشسته است