نقاشی

در شبی بی مهتاب 

نقاش 

در تاریکی مطلق اتاقش 

 

تصویر مادری می کشید 

که می ترسید 

 

با دست های دراز  

 

به طرف کودکی که می رفت 

در دشتی زرد 

 و توفانی که با احساس می چرخید 

 

و خورشیدی که همه را گوش بریده می دید.

 

باغ وحش خانگی

من دو گربه می شناسم 

گربه ای که راه می رود 

گربه ای که شاخ می زند   

 

دو سگ را 

سگی که در هر صورت گاز می گیرد  

سگی که پارس می کند آنقدر تا نوازشش کنم 

و اتفاقاً دو موش را 

موشی که ناخنهایم را می جود 

موشی که مثل من سوراخی دارد.