زمان 2

اصلاً مهم نیست که تو مرا در دیگ داغ غوطه ور کرده ای

هیچ اهمیتی ندارد که زنده زنده دست های مرا بریده ای

گردن مرا به دار آویخته ای 


من تو را شناخته ام

تو را نه ؟! فرزندت را که شناخته ام

نوه ات را .

چرک وجودت را

فیتیشت را با شیشه های نوشابه 

و ترسی را که در هوا پخش کرده ای 

وقتی که پناهی جز دیوار سر نبش هر کوچه نبود 

و گلوله هایت در کنار ما می آمد 

می نشست 

چای میل می فرمود 

کی بیدار می شوم؟

وقتی که تو بخوابی

زمان 1

کی می خوابم؟

دقیقاً زمانی که سپیده زد

وقتی که پرنده ها می خوانند

و صدایشان آزاردهنده ترینِ مزاحم هاست

وقتی که مگس ها روحت را سوراخ می کنند 

و انگار که هیچ  چیز  نیست 


من بالهایم بسته است 

پایم شکسته است 

زبانم الکن است 

ولی نگاه می کنم 

تنها نگاه می کنم 

صرفاً نگاه می کنم

همین! نگاه می کنم