دو طفل معصوم

در ظلمت شبانه و در قور قور  بق

در جنگلی که دار و درختش شبیه غم

ترسی به جان من اوفتاد 

از هیبتی که به دار آرمیده بود

من ملتهب که چه بوده است ، چیست آن؟

نزدیکتر

این نوگلان شکفته 

این زوج ناگزیر

دستان سخت حلقه زده دور یکدگر؟!

-

در این میان به زمین اوفتاد کاغذی 

خیس از عرق سرد مشت بسته ای 

در فشار

برآن نوشته 

"ما عاشقیم"

به خطی که نور را در انتهای ظلمت شب  می کند شکار

با آنقدر سواد که عشق را 

با آن حروف به هم در

با آن فلاکت عظما

درگیر بهت و معما

غلتیده در هزار دل 

که هر کدام

تیری نشسته به آن

دردی خرید به جان

مرغی که کرده فغان

پرواز از جهان

"ما عاشقیم"

و عشق تفسیر منتهای زمان است

"ما عاشقیم"

و  عشق معنای ماست


-


در این خرابه ی  پر دار

در این تهی گذار

جفتی که بالهاشان

       تا اوج شاخه ی نزدیک می پرید

همچون دو میوه ی خونین آبدار

زاییده از درخت عشق 

اینک غنوده به دار

ای روزگار

ای روزگار