رونده

شنا کن

دست و پا بزن 

با نفسی که کشیده ای

با فواره ی آبی که از این همه دریا به بالا پرتاب کرده ای

با آخرین ذره ی نوری که رصد کرده ای 


نفس بکش


نفس بکش

بمان

وقتی که نیستی

وقتی که رفته ای چاقویت را تیز کنی

و شهر از تو خالیست

من چه خوشحالم

و کائنات چه آرام آواز می خواند

همانجا بمان

اروپا را بگیر!

سرخپوست ها را به انقلاب دعوت کن

از کنار آن گور

ما تا بعد از ظهر که برگردی خوشبختیم