من می خواهم آزادانه راه بروم
آزادانه بگویم
بشنوم
بخندم
و تو خون می ریزی
من می خواهم بی پروا بدوم
و سرم به سنگ بخورد
برقصم
بگریم
آه که تو دیواری
و چنان در کوچکی خویش نشسته ای که گویی بیماری
و اوج هنرت رقص کسی است بر داری
من بی تو پرنده ام
به کهکشان ها نزدیکتر
به دورها
به دانایی ها