-
گل کاغذی
چهارشنبه 6 فروردینماه سال 1404 13:49
ای گلی که پیش از بهار شکوفه زدی و سرما تمام غنچه های تو را برد و روزهای مرا خورد و همه جا شب شد بهار است دوباره به حرمت این دل پاره پاره بگذر ز شب پتیاره بیدار شو در آغوش آشنایم برگرد گلدان تو مشتاق، نشسته است و رنگ رنگ تو را انتظار می کشد عشق را انتظار می کشد جشن رنگ و بوی تو را انتظار می کشد دوباره بیدار شو
-
صعودی تلخ
یکشنبه 14 بهمنماه سال 1403 20:05
من پناهی بودم گریزگاهی و آهی آنگاه که سیاهی ها پشت کوه بودند و سپاهی غمگین که اسب هاش بر خاک افتاده بودند زمزه ی شب های مهتاب، آنقدر همه جا را پر کرده بود که شیون را نمی شنیدم و بوی عرق آنقدر زنانه بود که مستی با سکوت یکی شد نشان لرزش های پرواز دور مرغابی ها عدد مقدس هفت است در غروب و نشان آن روزها سرخی آسمان باد،...
-
روزمرگی
یکشنبه 14 بهمنماه سال 1403 19:57
به تلخی عادت می کنم با عبوسی چهره ی روحم و خط پیشانی قلبم و ژنده ژنده لباس مندرس در گوشه ای از خرابات صدا، صدای باد است و آواز، آواز خاموشی بی فرداست هر چه می کوشی خیره ام به بیابان و تکه ابری بر فراز آسمان آه خستگی خستگی 1403/4/12
-
رهایی
یکشنبه 14 بهمنماه سال 1403 19:51
چه آغوشی چه پناهی چون گرد بودم در هوا پروانه بودم پشت شیشه ی پنجره من تلاش برگی بودم پیوسته به آخرین وصل من سختی های همه ی راه ها بودم لبخند گم شده بودم چه دستی که مرا به خاطر آورد چه پایی که گام هایش را با من یکسان کند من چشم بودم خیره به دور دست ها گوش بودم برای شنیدن آوایی که بخوانیم گذار گم و گیج مورچه ها بودم در...
-
درد سرد
یکشنبه 14 بهمنماه سال 1403 19:45
تمام ستاره ها خاموشند و گل ها ساکت عشق تو دور از دست است و صدای خوشایند بوسیدن از اتاق نمی آید ریش ریش قلبم از تنهایی بی دست های تو و زخم های روح بی آسایشم خوب نمی شوند تنها تو التیامی و درد تنها تو لبخندی و عربده هایی سرد به تک تک لحظات به ثانیه هایی گم در مسیری نامعلوم چقدر تحمل دوری تو دشوار است و چقدر گرمای وجودت...
-
قفس از دور
یکشنبه 14 بهمنماه سال 1403 19:40
پر از پرواز حسی که به درگاه تو آوردم و تو قفس را امن گاهی می دانستی تقاطع برخورد موجودیتی صفر بودنی من اینک نشسته ام بر آن قله بر آن پرتگاه و به زوایای زیبای قفس تو می نگرم ازدور ار آن جا از آن نقطه که با قفس یکی هستی آنقدر دور که میله ها بال های توست و بوی گنداب آب تو بسته بودن بال هایت تعفن زیر قفس همه با تو یکی است...
-
تصاویر
یکشنبه 14 بهمنماه سال 1403 19:34
ای قلب کوچکم روایت تلخ دوری بگذار تصویر کنم شب ها را بی تو سرما، بی تابی ظلمات بی مهتابی گم نمی شوی ریشه هایت هر صبح جوانه می زند قلب کوچک من تقدیر تنهایی بگذار در خاطره ی چشمانت و نگاه آشنایت تصویر کنم فقدانت را چون بادام تلخی چون غوطه ور شدن در امواجی سهمگین بیا که خورشید بی تو بی رنگ است و همه چیز بی تو شب رنگ است...
-
بیا
یکشنبه 14 بهمنماه سال 1403 19:30
چنان از دوری تو بی تابم که سخت ترین کلام من سکوت است و نشان تو را نجستن سقوطی آرام در پهنه ی تاریکی نشسته چنانم که گویی هیچ ای دوری ای لحظات شادی ای تصویر لبخند ای شیرینی ، شکرقند بیا
-
گذران
یکشنبه 14 بهمنماه سال 1403 19:27
آب می گذرد از زیر تمام خاطرات و تو در آغوش مهربانی نشسته ای در کنار کوه رود حرف می زند ما نه
-
اعتراف
یکشنبه 14 بهمنماه سال 1403 19:22
تمام آهنگ ها همه ی رقص ها و صدای آب های روان دلتنگ تواند و من رو به خورشید همه ی پرندگان آواهای ناشنیده و آنچه شادی است بی تو گمند و من در تاریکی نمی خندم نمی گریم و همه ی فهم ها در من ناقص است نفرت مرا به هر طرفی می کشد عشق مرا به هرطرفی می کشد 1402/9/17
-
درد دل
چهارشنبه 15 فروردینماه سال 1403 19:21
گمان گم دور من از آن همه عشق، رنج بود آن چه نصیب شد خیالی و نشستن به کناره ای صدای آشنایی نیست و جدال پایان گرفته است درآن هوا که نفس می کشی پرستوها مرده اند و دست ها به انتظار و خواهش درازند تو رفتنی بودی آن لحظه که نگاهت از آتشدان و آتش به افقی سرد چرخید به راهی دور رفتی تنها رفتی و من صدای هیچ چکاوکی را دیگر دوست...
-
سرای کهن
شنبه 29 مهرماه سال 1402 14:15
دیر بماندم آن قدر که قطرات اشکی به خشکی هیچ چیز آن گونه نبود که بشاید حتی آفتاب به راهی سخت درافتادم و در تمامی راه به آن فکر می کردم که ای کاش می دانستی ، تنها چیزی که بود لبخند بود و آغوش نگاهی بود مدهوش نه سوسوی چراغ نه سختی راه هیچ کدام نپاییدند جز لبخند جز لبخند جز بوسه هایی به شیرینی قند جز آن لحظات آرامش بر...
-
آیا دیدار
جمعه 19 خردادماه سال 1402 00:34
یک ساعت بی تو نزیستم یک صبح بی خورشید تو بیدار نشدم و یک دم از تصور نفس های تو دور نبودم ای بی تو مرگ ای بی تو غم نبودن ای بی تو دست ها بر دست ها سودن ای دور، ای دلتنگی، ای دوست بی تو یک آن نبودم فانوس من رو به دریا، هر چند لحظه نوری است مگر تو ببینی و تلاش های من چوب های زیر ساقه، مگر تو بشکفی ای دور، ای دلتنگی، ای...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 30 اردیبهشتماه سال 1402 01:56
در دست من نیست آنکه دلم رفته در پی ات در دست مهر کائنات است و ارواح خالدون آن نیست که در پی تو گمگشته ام به راه این است که در ره مقصد تو، دیده ام جنون باز آی و در کنار من دمی بمان، که من در بارگاه کاخ عشق تو، کرنش کنم کنون هر دم که دم به دمت می دهم دمی به دل هر لحظه می رود به رخم سیل سیل خون سهل است آن که گریزی و رو...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 30 اردیبهشتماه سال 1402 01:52
به آب چشم نیارد کس از چنین درگاه که شرم بر من مسکین ز چاهدان مانده است ز هر که دور شده است او، از چنان برگاه یکی منم که بر در این آستان مانده است مکن به نامه سیاهی ملاتم ای دوست که داستان من و عشقت به راستان مانده است به هر چه دوش گذشت و به شب حوالت شد به هیچ کس نبرد ظن، مگر بدان مانده است که قصه ی من و ظلم است و...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 30 اردیبهشتماه سال 1402 01:46
چون ماه درخشید و جهان روشن کرد هر لحظه بتی رخش به سوی من کرد من بودم و صد هزار بت در دل خویش هر بت چه جهنمی به من گلشن کرد عاشق نشدم مگر به روی بت خویش آن بت که به جان من یکی گلخن کرد آشفته منم، جهان من چون کهدان دیوانه چو من به کاهدان سوزن کرد این راه که می روم به ترکستان است این رخت سفر به من کسی جوشن کرد چون بر ره...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 30 اردیبهشتماه سال 1402 01:40
روز را چون شب، و شب را در حضیضی سرد و تار راه را اینک نمی دانم,، امیدی نیست بر این روزگار سردی می ریزد ز قلبم ، شعله ها گم گشته اند نیست در قلب من غمدیده شادان این بهار روشنایی ها گذشتند و نیامد روز خوش تنگنایی گشته این بغض عمیق اشکبار آبها خشکیده اند و قطره ها اینک همه رفته اند اندر زمین تیره ی سرد نزار در کویر گرم و...
-
سیاهی
پنجشنبه 11 اسفندماه سال 1401 19:06
هر نقطه که گلی شکفت، ردپای عمیق سیاهی در خاطرم هست هر لحظه که بر لبخند استوار بود تو آوای غم انگیز می سرودی آه سیاهی بی منتها دزدشادی گمان گم و گیج گمراهی و قهر مدام و تلخ روزگار در همراهی دستان آلوده ی تو اینک کجاست ای قلب مملو از سیاهی ای ذره ذره تباهی از خود رمیده به کنجی نشسته کر و کور مگر به یاد من افتاد خیالی از...
-
سه ضرب
یکشنبه 9 بهمنماه سال 1401 01:21
کلمات به سخیفیِ معنایی که می خواستم وگذار، به سنگینی حجم غمباد هر چه باداباد پایان هر کلام سرآغاز رهایی است و گذر، محل عبور هر یک به سویی با رنگ و بویی رو به کویی ای دست ها ای تلو تلو خوران ، ای مست ها ای دور، از آنچه آغاز است و ره به جایی نبرده ای بی پایان ای راه را ناهمره ای وصله ی ناجور ای هر چه خوبی را ندیده، ای...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 26 آذرماه سال 1401 04:44
چه دست بسته برقصی به دار این ظلمت تو موج مهر و صفایی تو آخرین حرفی به جای جای وطن غم شده به بدرقه ات چرا که نیست بهاری به آخرین برفی مرو که اشک می نشود بند ز رفتن تو مزن به تیغ تطاول به جان ما صرفی از این سیاه که در مکر آن دل هاست به مرگ هم نشود برد هرگزت طرفی برقص بر سر دار بلند چون دانم که هر هنری بشکند جهالت خرفی...
-
گردش
دوشنبه 2 آبانماه سال 1401 10:10
توفان که آغاز می شود راه نمایان می گردد من با گردبادها می رقصم و گردش غایت و نهایت من است من به خود نآمدم اینجا من به خود نآمدم اینجا
-
رویارویی
چهارشنبه 20 مهرماه سال 1401 18:23
به حادثه ای به دستان بی اختیار تو اینک که می زنی به آشفته گاهی که می خوانی مرا من رهایی را می جویم از تنفس مکرر جهل از شرایط بغرنج بی مقداری از خواهش ژاژ منم منم خایی و فقر حقیر چند روز بیشتر به سلطه گرایی نیک می دانم که بازنده ای بدین خشم و لباسی نمی توانی بافت از این پشم که ما به عریانی مفتخریم و سعادت از همای...
-
دور از دست آفتاب
شنبه 11 تیرماه سال 1401 14:50
پرنده که می خواند انگار مفتی اعظم راه بهشت را نشان می دهد لعنت ابدی بر تو مرغ سحر و بر سپیده ی کاذبی که نوید می دهی اگر نمی دانی راه آفتاب بس دور است و زبان الکن تو به این نامیزانی جز انفاق شخص ریاکاری نیست که خود کور است تو که می خوانی می دانم طلوع به دروغ در پیش است می دانم رهایی از خواب سخت ترین کار جهان است و...
-
دوباره
چهارشنبه 8 تیرماه سال 1401 05:14
دقیقا تا همینجا کافی است آن ساز پس از این نوای نویی ندارد همینجا و تکرار آن بارها آن قدر که صداها به تنش تن ها می انجامد و رقص هنوز موزون است آن کنجکاوی بو های خوش صداهای دلنواز همینجا که انتظار می شکفت و غربت از دور می گذشت و آشنایی از ابتدا بود تا همینجا دوباره وقتی که هنوز" بهار خنده زد و ارغوان شکفت" هر...
-
شرح
یکشنبه 5 تیرماه سال 1401 03:00
انجماد اشک های نیامده آنگونه که در گلو بغضی و نشنیدن از آن همه دوری رد صدای پای آه را و محو افق از گذران دوباره ی خورشید در این کشان کشان کاه را که از سریر خویش پایین نیامده که خدشه وارد نشود جاه را در آن حضیض بمان آن جا که هیچ نامی نمی شایدش مگر چاه را سرایزی مبهم اشک های نیامده آنگونه که در سینه غمی در گلو بغضی صدای...
-
تداوم
پنجشنبه 19 خردادماه سال 1401 23:53
قلبی که هنوز می تپد با صدای مهر با لمس ناخن عزای دیوهای سیاه قطرات سبز خون که آرام می آید از گونه هایت و روزهای سردی که به هیچ رفته، تباه جدایی دست هایمان و تقدیر خاموشی که همه جا را فرا گرفته است و شب های فراموشی که سکوت را به تلخی نوشته است برو که شب ها در راهند برو که همه چیز به هوس های کبود به سخن های درشت به...
-
آغاز جدایی
جمعه 16 اردیبهشتماه سال 1401 21:45
آه که دیدن روی تو خاموشی چراغ هاست سکوت سیال بادهاست ای در درون من نشسته جهنمی است داغ نوبت جهل است من به آن همه چشم نگران نمی اندیشم به فغان مرغان به عذاب زبان به شیاطینی نادیدنی می اندیشم به فریادهای مادیان حماقت و سروستان خشک شده کاج های به ماتم نشسته به جسم تیزی که فرود می آوری به تجسم بیمار تو که اقناع نمی شد...
-
عاشقانه
یکشنبه 23 آبانماه سال 1400 23:17
من سروده های تو را گفته ام سال ها پیش از آن که تو بیایی من رنج های تو را دیده ام سال ها پیش از آن که تو بیایی و اکنون سال هاست خط خط اشعار منی من دست های تو را ، آغوش تو را و اضطراب تو را زیسته ام روزگارانی پیش و چشمان تو آه چشمان تو شبها اکنون کودک گرفتار در بیکران شب نمای زیبا با آن اشک ها با آن لبخند ها آن همیشه لب...
-
تعامل
شنبه 27 شهریورماه سال 1400 16:28
به سیاهی، دری که گشوده نمی شود. به سیاهی، پنجه ای که خنج می کشد. به سیاهی، راهی که باز نمی شود. من تنها می توانم فریاد بزنم نه! در این بیغوله، در این در انتها هیچ در این بی ثمری، آن گونه که در چنگال بد سگال روزهای سرد و شب های تاریکم "آیا نه یکی نه بسنده بود که سرنوشت مرا بسازد؟ من تنها فریاد زدم نه!" در این...
-
چراغ ملکی
پنجشنبه 13 آذرماه سال 1399 14:23
من آزادی را می جویم از آن زمان که کودکی می آموزد آن زمان که به اعتراض سخن می گوید زمانی که می شنود تا آن زمان که خمیده ام در سرزمین من به هر راهی حتی تو که می آزاری ، آزادی حتی تو که به بند می کشی رهایی من از تقدس نخستین مسرورم و لبخند من رازی است از بن مایه ی لبخندها و چراغ من خورشیدی است تا به ابد آنگونه که من زیستم...