چراغ ملکی

من آزادی را می جویم 

 

از آن زمان که کودکی می آموزد

آن زمان که به اعتراض سخن می گوید

زمانی که می شنود


تا آن زمان که خمیده ام



در سرزمین من به هر راهی

حتی تو که می آزاری ، آزادی

حتی تو که به بند می کشی رهایی


من از تقدس نخستین مسرورم

و لبخند من رازی است از بن مایه ی لبخندها

و چراغ من خورشیدی است تا به ابد


آنگونه که من زیستم هیچ پهلوانی نزیست

و آنگونه که من شیب ها را بالا رفتم هیچ کوهپیمایی نرفت

 


من از تبار آنانم که رستم

از آن جهانم که دانایی

از آن نورم که شمس

بر این گنبد مینایی


برو 

        تو آنچه باید، کردی

        و از میوه ی حکمت به اندازه خوردی

         تو آزادی را پیرمردی


برو که راه تو نورانی است در این تاریکی

و برهان تو انسانیت است راهی به این باریکی



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد