-
ایطال
دوشنبه 10 آذرماه سال 1399 23:37
کش دادن حیات به طول رنجی بر لعنت آسمان،ذره ای، سرای سپنجی و تکرار تند نجوای غریبه ای همچون خنجی بر دلی که آه چه نامش نهم جز گنجی طغیان رود سرزمین های شگرف می سازد و کرنش موقت درخت ، تخمی است در آینده شنیدن نامی، آنچنان که پریدن از لانه و گسستن از هوایی هرچند در فراخور خانه و درگیر در تباهی زمانی در آستانه و از یاد...
-
موعود
دوشنبه 6 مردادماه سال 1399 01:40
به صلیب خوابیده ام بی چوب میخ شده ام به زمین و آسمان در سه نقطه، در پانصد نقطه، در هزاران نقطه ی نورانی ستاره هایی که بر من فرود می آیند نیزه های آتشین بر من و من خیره ام به آنکه بر چشمم می نشیند ذره ای و تمام هستی ارزنی و کهکشان بیدارم خواب نمی بینم
-
تقابل
سهشنبه 16 مردادماه سال 1397 19:23
من کی ام؟ تقدیری و هیچ چراغ راه و تاریکی و توفان مسیری و یکی چرخنده در آن به هر آنچه هست نگران هم چون جغدی و روباهی حواصیلی نشسته در ساحل و آهی به هیچ دست بند و گریزان ز هر چاهی آزرده نشسته به کنجی و جهان در کفم کاهی - گمان مبر که زمان می برد مرا به عصر کهن و یا منوش که مرگ می شود ، تام سخن که من ستاره ام و نیستم گاهی...
-
از مرز گذشته
دوشنبه 28 خردادماه سال 1397 17:35
نه ماغ می کشیدم نه گلی را لگد می کردم مرزی را رد کرده بودم گاو بودم نه علفی به هرز خوردم نه عشقی ربودم مرز را ندیدم از گله بریدم به جایگاهی اندکی آرمیدم و راه برگشت گرفتم تو بیا به مقدساتت مرا ذبح کن امروز ذبح کن هم اینک ذبح کن هر چند تقدیر من قربانیت است و تو روزی و یا شبی در سگ مستی شبانه ای یا خواب آلودگی سحرگاهی...
-
نصیحتی کنمت
شنبه 5 اسفندماه سال 1396 20:34
هدف پرویز است و گسترش داد که ما به دام اوفتاده ایم به دام من به چه اندازه؟ به قدر استم نایی عقیم آنقدر که به شدت خوک باشی با چشم و گوش انسان؟! به درازای اسب باشی با کوتاهی زبان؟! و تنها با چند کلمه آشنا؟ من تو از من جهان از من عمری جاودان از من و حتی آن سبزی فروش که حق حساب نمی داد بی زبان از من و همه ی پرنده های برین...
-
من بی تو
جمعه 27 بهمنماه سال 1396 20:55
من می خواهم آزادانه راه بروم آزادانه بگویم بشنوم بخندم و تو خون می ریزی من می خواهم بی پروا بدوم و سرم به سنگ بخورد برقصم بگریم آه که تو دیواری و چنان در کوچکی خویش نشسته ای که گویی بیماری و اوج هنرت رقص کسی است بر داری من بی تو پرنده ام به کهکشان ها نزدیکتر به دورها به دانایی ها
-
ناگزیر
جمعه 22 دیماه سال 1396 14:14
دست های تو آلوده است به هر جا که تو دست می زنی سیاه می شود تو را باید به هفت آب شست و به هفتاد بند کشید تا دست بسته بر دشت بنشینی و شکوفه ها را ببینی پس از آزادی پس از آزادی
-
ساخت قدرت 3
پنجشنبه 16 آذرماه سال 1396 01:55
من حتی نام تو را به زبان نمی آروم غلامم من حتی تصویر تو را با چشم نمی بینم محو تو ام حیف که تو نگاه نمی کنی صد حیف که نمی خوانی افسوس که نمی نگری رقصم را به گوشه ی چشمی باش تا روزی که هیچ از من نماند و تو همه چیز باشی باش تا بلغزی و کلاهت بیفتد و صدای خنده ی رهایی از تو از خودم بسراییم من و دیگران تکلیف کن تا روزی که...
-
ساخت قدرت 2
پنجشنبه 16 آذرماه سال 1396 01:51
تو را آفریده ام مرا بپذیر من در تو غرقم در تو تمام شده ام چیزی از من که تو نیست نماناد تازیانه بزن دندان نشان بده معدوم کن من برای تو کف می زنم هورا می کشم و تصویر شهامتت را تا دوردست ها می برم آخ که من برده ی تو ام مرا تأیید کن ای وای که زبان بسته ام تا تو آری بگویی من ساکتم "من دچار خفقانم، خفقان" تو بگو...
-
ساخت قدرت 1
پنجشنبه 16 آذرماه سال 1396 01:43
چگونه تو را می آفرینم؟ با خشت دروغ به بنای آنچه که نیستم آن سان که تو بیاندیشی تو بفهمی تو بخواهی و من بشنوم صدای تو را،رفتارت را، که دیکته کنی بودنت را من تو را می آفرینم و به تو نگاه می کنم شادا! بتی دیگر به خشت دروغ به بنای آنچه که نیستم نیاندیشیده ام تو به جای من باش تو بخور تو بپرور تو بخند من نگاه می کنم و فرمان...
-
در ستایش احمد شاملو
پنجشنبه 16 آذرماه سال 1396 01:36
به زیبایی می سرود و در تلخی می زیست احمد شاملو غولی بود نشسته در سلول انفرادی و سخن می گفت او یک ستاره بود او یک بنفشه بود لورکا بود زیر درخت در لحظه ی فوران گلوله لبخند نمی زد ماغ می کشید آن سان که دو قرن عرق سیاه هیوز بود به جرم جذب بیشتر آفتاب جسارت بود و نمک بود فریاد یک قناری بود صد قناری میلیون ها قناری بو د و...
-
رقصی
پنجشنبه 16 آذرماه سال 1396 01:30
در چشم بر هم زدنی در برهه ای به اندک از زمانی چه زمانی؟ چرخش ماسوره به دور در قندان غمگین نشسته به کنجی اسیر و سرگردان سبز بودیم و تنفس می کردیم به دویدن کودک به تماشای غروب و به آن زمان که تو در آغوشم غنوده بودی چه زمانی؟ دستی بر این پیکره تصوری از بودن بودن ، بودن باتو بودن آه که پرتاب می شویم در آنجا که آیا ستاره...
-
مانیفست
پنجشنبه 16 شهریورماه سال 1396 16:49
به سرکش طوری زمان می گذرد و من لحظه ها را می هراسم از هول انتها پس زندگی می کنم می زیم و به زمین پناه می برم پیش از افتادن آخرین برگ ، باز شکوفه می دهم همچون پیچکی قاصدکی و سنجاقکی حتی برای یک روز پیش از شنیدن آخرین کلا م می گویم پیش از آنکه چراغ ها خاموش شوند چراغی روشن می کنم و به آواز همه گوش می دهم این شعله نباید...
-
دو طفل معصوم
دوشنبه 26 مهرماه سال 1395 17:59
در ظلمت شبانه و در قور قور بق در جنگلی که دار و درختش شبیه غم ترسی به جان من اوفتاد از هیبتی که به دار آرمیده بود من ملتهب که چه بوده است ، چیست آن؟ نزدیکتر این نوگلان شکفته این زوج ناگزیر دستان سخت حلقه زده دور یکدگر؟! - در این میان به زمین اوفتاد کاغذی خیس از عرق سرد مشت بسته ای در فشار برآن نوشته "ما...
-
سرنوشت
سهشنبه 5 مردادماه سال 1395 00:51
در این دخمه در این فرو رفتن در میانه ی اعصار در بهترین زمانی که باید بچرخ و مرا بچرخان اکنون و پس ازسال ها چه جنبنده ،چه ساکن چه سوخته در گدازه ی عشق، چه پوسیده چه نغمه خوان به شب ،چه در صبحدم آرمیده تا بیفتیم در آفتاب این گوی گول این آشفته آتشی که هست این سرخ زنی که چقدر می بخشید. این ساقی نخورده مست بیا ! به بازی...
-
تصویر غروب بهاری
پنجشنبه 13 خردادماه سال 1395 19:14
وه چه نسیمی می وزد به گمانم تنبور هم می زند کسی و پرنده ای در گم مرغزار چه گیاهی بی مرگ آغاز می کند؟ و صحبت از چه رنگی سرشار؟ در این غروب سکون بهاری دشتی بنواز کوهستانی بزن و در این تصویر هیچ میفزا که روباهی می خزد و گرگ و میش آغاز می شود . چه چیز فریاد شادی توست چلچله و کوکو آن چهچه ی من در این خرمن گاهی؟ و شب مستولی...
-
آونگ
دوشنبه 27 اردیبهشتماه سال 1395 22:25
در عرصه ی این دشت، یکی تشت، فتاد از سر بامم که چون با تو خرامم، پلشتی شده نامم از خانه به گلگشت، برون گشت، که من جان جهانم روا نیست به جانم، جهان نیست به کامم در صید تو برگشت، به این دشت، یکی آهوی فتان به سوی تو خرامان ،که افتاد به دامم من صید توام باز، چه پرواز ؟ در این مزرعه سبز مرا نیست دگر نبض ،من آرام و رامم ای...
-
رنج
یکشنبه 20 دیماه سال 1394 20:05
و تو چه می دانی که رنج چیست؟! زمان گذران اعماق سیاه اقیانوسی بی کران فکندن نوری بر برهه ای از دوران سقف پیچک ها و امید به هر چند چناری بی جان حیف که نمی دانی که رنج چیست زمان گذران دوباره همان
-
تمدن
پنجشنبه 22 مردادماه سال 1394 12:08
ای بابا! ای بابا! با هفت هزار سالگان سر به سرم و این صندوق چه تاریک است و راه راه راه در این تاریکی باریک است و تیک تیک ساعت به گوش من از صدای غم انگیز پتکی لبریز چه کنم؟ که هفت لایه سنگ و بسیار شن فریاد مرا به خود جذب می کنند و نفس ناسزای زمان است . کسی مرا مرثیه کند. مرا و خدایی که در تابوت خفته است مرا و این روزن...
-
شطح و تضمین
یکشنبه 14 تیرماه سال 1394 01:10
بیدار شدیم هیچ کس معترض نبود چه آغازی چه آغازی که اگر ما به خواب نبودیم زندگی به این اندازه شیرین نبود و گر تو غافلی از حال دوستان یارا فراغت از تو میسر نمی شود مارا خوب فکر کن و چراغ را خاموش و گمان مبر که مرا با تو سر و کاری نیست در و دیوار گواهی بدهد کاری هست
-
اتفاق
دوشنبه 1 تیرماه سال 1394 11:50
ای کاش مرگ سکوتی نبود سکونی این نعره ی من است چه اندک زمانی چه بیهوده فهمی که آنگاه که بند ها را شناختم اسیر شدم و آنگاه که برای آزادی سرودی ساختم اسیرتر به اندازه گریستم و اشکم لبخندی را سیراب کرد در خفا آن اندازه بودم که بر خلاف برخاستم چه فرق که مورچه ای، سگی ، انسانی؟ و آن قدر بر مدار بود تکانه چه چمنی، جریان آبی،...
-
عمو
دوشنبه 18 خردادماه سال 1394 21:44
نمی گویم باور نمی کنم که رفته ای رفته ای برو با آن پاهای در آب یخ زمستان ،قبل از طلوع با آن لبخند با آن پاک پاکی و سپس لبخند با آن سیگار کنج لبت برو بمانی که چه با این همه رنج این همه ای وای چه کنم؟ چه شد؟ سلاخ در همه ی شادی ها آن گوشه حیاط های مرد اسب پریده ،بر روی دو پا سیاه آرام در خانه ی حقیر آخ عمو برو برو من که...
-
رونده
شنبه 17 خردادماه سال 1393 00:12
شنا کن دست و پا بزن با نفسی که کشیده ای با فواره ی آبی که از این همه دریا به بالا پرتاب کرده ای با آخرین ذره ی نوری که رصد کرده ای نفس بکش نفس بکش
-
بمان
چهارشنبه 14 خردادماه سال 1393 20:30
وقتی که نیستی وقتی که رفته ای چاقویت را تیز کنی و شهر از تو خالیست من چه خوشحالم و کائنات چه آرام آواز می خواند همانجا بمان اروپا را بگیر! سرخپوست ها را به انقلاب دعوت کن از کنار آن گور ما تا بعد از ظهر که برگردی خوشبختیم
-
وجود
شنبه 2 فروردینماه سال 1393 04:45
تو همه چیز بودی علی ، شاه ،مولوی و با این همه حجم جای هیچ کس را تنگ نمی کردی بزرگ بزرگ مرد (برای درگذشت و سرگذشت علیشاه مولوی شاعر فقید و موثر روزگار ما)
-
انقلابات
یکشنبه 4 اسفندماه سال 1392 23:28
مرگی با شکوه و حیاتی پر رنج آنقدر دست و پایش را کشیدند که هر تکه اش در جایی کشته شد در حالی که تمام اسکاتلند برایش گریه می کرد ؛ و روزگار را آنی بی شمشیر ، حتی نمی خوابید. مردی را به ارتفاع پنجاه متر به دار آویختند در حالی که کودکانش از آن پایین برایش دست تکان می دادند چون آن زمان که دور می شد تا نانشان را در آتش و...
-
غم
شنبه 16 آذرماه سال 1392 20:37
نلسون ماندلا تا همین دیروز زنده بود من هم زنده ام آب می خورد هوامی خورد باغ می ساخت من هر چه دست هایم را می شویم پاک نمی شوند سه ده سال نشست ، همیشه ایستاد من می دوم .همین. می دوم ماند من می روم . روزی چند بار می روم
-
عاشقانه
سهشنبه 29 مردادماه سال 1392 22:08
واژه آیینه است. واژه شعر است و صدای نفس های تو. واژه تویی بی زنگار که تهوع تکرار روز ها را در بستر صداقت لمیده ای. واژه چشمان توست من تو را می پرستم من عاشق تو ام من تو را دوست دارم تو را و چراغ جادویی که به گردن آویخته ای.
-
گفتار درمانی
شنبه 12 مردادماه سال 1392 21:46
در به درم! در به در یک سشوار - سشوار نه عزیزم سش اوآر غرق گشته ام در شعر آزادی سیمون دوبوار -آزادی که شعر دوبوار نبود! -پس مال کی بود؟ پل الوار سش اوآر سش اوآر نه همچون مانتو و شلوار سش اوآر اوآر اوآر همچون صدای اغواگر مرغابی ای پروار خسته شدم. خسته شدم. بند از دلم بردار! چگونه این همه هجای خونین را پشت سر هم تکرار...
-
زمان 2
جمعه 20 اردیبهشتماه سال 1392 22:52
اصلاً مهم نیست که تو مرا در دیگ داغ غوطه ور کرده ای هیچ اهمیتی ندارد که زنده زنده دست های مرا بریده ای گردن مرا به دار آویخته ای من تو را شناخته ام تو را نه ؟! فرزندت را که شناخته ام نوه ات را . چرک وجودت را فیتیشت را با شیشه های نوشابه و ترسی را که در هوا پخش کرده ای وقتی که پناهی جز دیوار سر نبش هر کوچه نبود و گلوله...