تکرار لحظه ها

روزگار بر باد رفته
عشق دور
پایان خاطرات آب
موسیقی شب های مهتاب

قلب تنها

بگذار این پایان دست کم خوش باشد


بگذار این غروب خاکستری 

این تلولو خورشید در ابرها

یادآور تمام خنجرهای سرخی باشد که به قلبم نشسته است


همه ی نغمه ها جز نجوای غم نیست


ازآن دم که تو  در آغوش عشق نشستی

خیانت ابرهای گذرا را چشیدی


دلم برای تو تنگ است

و قلبم تکه تکه 

هر تکه تو را در خود نقش بسته است

 ای همه ی شادی ها 

لمس آغوش تو اطمینان بودن بود


و دیو سرگردان تو، مکر تغییر چهره های دیگر


ای منتهای سادگی 

ای همه ی زندگی


بعد از تو همه چیز چون آب کوفتن است در هاون 

و لحظه ها تکراری است غمگین در من