در صحبت صبحگاهی چند کودک
- ماشین ما سیصد تا می ره خودم عقربشو دیدم
- بابام می گه پیکان ما پونصد تا بیشتر می ره ،اگه چشمام رو ببندم
قلب کوچک پیر دختری زیبا
در پشت پرده های ارزان قیمت گل گلی :
- آه که تمام هستی ام را برای تو باختم
قلب کوچک پیر دختری تمیز
در پشت پرده های ورساچه :
- هنوز بوی ادکلنت آزارم می ده ، حتی نفسات
ظهر زوال کنار آفتابگیر شلوغ
- دیدم که نفت می فروخت ، خودم دیدم ، با همین دستها
- ای آقا...
( در سکوت )
.. ای آقا من پنج ساله دنبال یه قلب می گردم یا پولم نمی رسه یا گروه خونیش غلطه!
مهناز و محسن می خندیدند به آشنایی تازه شان
و احساس عجیب گرمی سینه هایش
و حس خوب کمبود جا
عصر وقتی که همه بی کارند حتی خورشید
دهنهای گشاد و افسردگی
یکنواخت
قدم می زدند
من بر خلاف قدم می زنم
آن طرف!
آن یکی طرف!
و غروب را خوب می شناختم
سکوتشان را
خستگی تن هایشان را
خرداد 89
آپ کردم
گلهای افتابگردان را
مرسی
سلام وقت بخیر.
چند صدائی به معنای استفاده از گویش چند نفر در چند فضا آدم رو به سمت رمان میکشونه و یا داستان ...
الی آخرش که خیلی خوب تموم شد
موفق باشید.
ممنون.