در شبی بی مهتاب نقاش در تاریکی مطلق اتاقش تصویر مادری می کشید که می ترسید با دست های دراز به طرف کودکی که می رفت در دشتی زرد و توفانی که با احساس می چرخید و خورشیدی که همه را گوش بریده می دید.
در شبی بی مهتاب
نقاش در تاریکی مطلق اتاقش تصویر مادری می کشید که می ترسید با دست های دراز به طرف کودکی که می رفت در دشتی زرد و توفانی که با احساس می چرخید و خورشیدی که همه را گوش بریده می دید.
نقاش
در تاریکی مطلق اتاقش تصویر مادری می کشید که می ترسید با دست های دراز به طرف کودکی که می رفت در دشتی زرد و توفانی که با احساس می چرخید و خورشیدی که همه را گوش بریده می دید.
در تاریکی مطلق اتاقش
تصویر مادری می کشید
که می ترسید با دست های دراز به طرف کودکی که می رفت در دشتی زرد و توفانی که با احساس می چرخید و خورشیدی که همه را گوش بریده می دید.
که می ترسید
با دست های دراز
به طرف کودکی که می رفت در دشتی زرد
به طرف کودکی که می رفت
در دشتی زرد
و توفانی که با احساس می چرخید
و خورشیدی که همه را گوش بریده می دید.
خوشحالم که بازهم شعر جدیدی از شما می خونم.موفق باشید
بی اغراق باید بگویم احساس زیبا و زبان روانی داری !حبیب عزیز به روزم و محتاج نقد ارزشمندت ...
سلام دوست عزیز ...یه جورایی ذهنم رو برد به ونسان ونگوگ ...
سلامشعر زیبایی خواندم مانا باشید
سلامخواندمتان ولذت بردمامید که همیشه خدا شاعری کنید
خوبی حبیب جان؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟کار تازه چه خبر؟؟؟/
سلام حبیب عزیز دو خطی نوشتم تا صدای پایت را نزدیکتر بشنوم .
کجایی ؟؟؟ نوا نهفت یادت رفت؟!
خوشحالم که بازهم شعر جدیدی از شما می خونم.
موفق باشید
بی اغراق باید بگویم احساس زیبا و زبان روانی داری !
حبیب عزیز به روزم و محتاج نقد ارزشمندت ...
سلام دوست عزیز ...
یه جورایی ذهنم رو برد به ونسان ونگوگ ...
سلام
شعر زیبایی خواندم
مانا باشید
سلام
خواندمتان ولذت بردم
امید که همیشه خدا شاعری کنید
خوبی حبیب جان؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
کار تازه چه خبر؟؟؟/
سلام حبیب عزیز
دو خطی نوشتم تا صدای پایت را نزدیکتر بشنوم .
کجایی ؟؟؟
نوا نهفت یادت رفت؟!