هدف پرویز است و گسترش داد که ما به دام اوفتاده ایم به دام من به چه اندازه؟ به قدر استم نایی عقیم آنقدر که به شدت خوک باشی با چشم و گوش انسان؟! به درازای اسب باشی با کوتاهی زبان؟! و تنها با چند کلمه آشنا؟ من تو از من جهان از من عمری جاودان از من و حتی آن سبزی فروش که حق حساب نمی داد بی زبان از من و همه ی پرنده های برین آشیان از من زمان از من
به پرویز فکر می کنم و کوچکی قلبش و اقبال بلندش و معنایی که گسترد نان به خون می زنیم و زمان می گذرد به بطالتی اجباری سکونی در سحابی فهم ها و جرقه ای که بی جسارت است و یا گریزی که پر مهارت
بیا و بزرگ شو بیا و راست بگو مهر بورز مهربانی کن و با دیگران تنفس کن و بر فرشت کنار دیگران بنشین که آنک جهان گلستان می شود و آن زمان زمین لاله زاری است و شیرین بین گلبوته ها به آبداری است و شاعر به لبخندی سرشار از امیدواری است |