من می خواهم آزادانه راه بروم آزادانه بگویم بشنوم بخندم و تو خون می ریزی
من می خواهم بی پروا بدوم و سرم به سنگ بخورد برقصم بگریم آه که تو دیواری و چنان در کوچکی خویش نشسته ای که گویی بیماری و اوج هنرت رقص کسی است بر داری من بی تو پرنده ام به کهکشان ها نزدیکتر به دورها به دانایی ها |