ساخت قدرت 1

چگونه تو را می آفرینم؟

با خشت دروغ

به بنای آنچه که نیستم

آن سان که تو بیاندیشی

تو بفهمی 

تو بخواهی

و من بشنوم 

صدای تو را،رفتارت را،

که دیکته کنی بودنت را

من تو را می آفرینم 

و به تو نگاه می کنم

شادا!  بتی دیگر

به خشت دروغ 

به بنای آنچه که نیستم 

نیاندیشیده ام 

تو به جای من باش

تو بخور

تو بپرور

تو بخند

من نگاه می کنم و فرمان می برم 

می خورم 

می خندم 

هستم 

به صدای هق هق گریه ای در تمام مسیر

عمری که خود دزدیده ام 

از خود دزدیده ام 

به پرورش  بتی

خدایی

درجا در جهلی

که نیاندیشم و تو به جای من بیاندیشی

که نباشم و کرنش کنم بودن تو را