رقصی

در  چشم بر هم زدنی

در  برهه ای

به اندک از زمانی

چه زمانی؟

چرخش ماسوره به دور در قندان

غمگین نشسته به کنجی اسیر و سرگردان

سبز بودیم و تنفس می کردیم

به دویدن کودک

به تماشای غروب

و به آن زمان که تو در آغوشم غنوده بودی

چه زمانی؟

 دستی بر این پیکره

تصوری از بودن

بودن ، بودن 

باتو بودن



آه که پرتاب می شویم در آنجا

 که آیا ستاره ای

نوری

سوسوی چراغی 

در این تاریکی

آنجا 

که همه چیز آرام می شود در انتها

در آن فضای ساکت بی منتها

افسوس نمی خورم 

نه 

هر گز افسوس نمی خورم 

که 

با تمام وجود نور ساختم 

چه 

به اندازه ی کرم شبتابی

و در آسمان به پرواز درآمدیم 

در آسمان مهتابی

و ماه دوست از دست رفته ای بود 

 خوشا ! مدهوش از شراب نابی


رها مکن که سکون سر نوشت ماست 

و جنب و جوش پرنده 

تلاشی است برای ز دام به در افتادن

و دستان صیاد در تشت است

مگرش ز بام نیفتادن

و در آن هنگام 

پرهای خونین پرنده رو به آسمان دارد 

و باز به زمین بر افتادن





مهر 96