ای بابا! ای بابا! با هفت هزار سالگان سر به سرم و این صندوق چه تاریک است و راه راه راه در این تاریکی باریک است و تیک تیک ساعت به گوش من از صدای غم انگیز پتکی لبریز
چه کنم؟ که هفت لایه سنگ و بسیار شن فریاد مرا به خود جذب می کنند و نفس ناسزای زمان است . کسی مرا مرثیه کند. مرا و خدایی که در تابوت خفته است مرا و این روزن دروغ را مرا و این همه فلز گرانبها را این همه تندیس را و فراخی فریبنده ی این دخمه ی بزرگ را مرا و دوستم را که اینجا نشسته است
|