- سه هزار و نهصد و پنجاه کیلومتر
هنوز سفیدی سرزمینم در خاطرم هست
همسرم
کودکان همسایه ام
و آبی سرد دریا
ماهی ها
- سه هزار و نهصدو هفتاد کیلومتر
سیاهی خورده ام
شن
گنگی دیده ام و بیابان
و به جای برف لب بر ریگ های داغ گذاشته ام
هذیان:
[ خیال گم چه دروغی مرا دور کرد از آن همه فراگ پوش و عشق ]
و بوی سیلابها دیگر نمی آید
- سه هزار و نهصدو نود
دریا هست
ولی نه کوه های زیبای شناور
و نه ذوق کودکان دریا ندیده
- چهار هرارکیلومتر
کسی مرا نجات خواهد داد
کسی مرا نجات خواهد داد
تیرماه 90