متلاطمم
درگیر یک عده عجوزه!
به
دنبال دمم.
و سراپا گوش به هوهوی یک مشت جغد!
و حتی خود کشی نمی توان کرد!
و حتی اوج تابستان تا نوک بینی را نمی
شود دید.
خرناسه
می کشم از این همه هیچ
تنفر
می پرورم که بعد از باران ، توفان
بعد از توفان،
حیوانی که دندان
نشان می
دهد.
دارم
تکرار می شوم؟
پیرزنی
می گفت:
"تو تنها یک پله ای ،
من هم حتی با عصا از تو می
گذرم
با تمام وزنم
حدود سیصد سال..."
دارم
تکرار می شوم؟
"...
کنار و بوس و بغل
عشق ، سوز و جگر
و یکصد سال چرک بر روی دیوارهای آشپزخانه
و دویست سال آرزو و بوی سبزیجات
معطر"
چقدر؟
من
رسوب گرفته ام
من
رسوب گرفته ام
لایه
لایه، لایه لایه
من
رسوب گرفته ام
و
انگار با پتک به صورتم
کسی کوبیده
منگ و گیج می نگرم
به قد قد دو سر عائله ی خروس بیچاره
و دو هزار پر کاه که آشیان شان است
و من هیچ آشیان ندارم
و من هیچ جا آشیان ندارم
در آغوش عفریته ها!
بهمن
89
|