من کی ام؟
تقدیری و هیچ
چراغ راه و تاریکی و توفان
مسیری و یکی چرخنده در آن
به هر آنچه هست نگران
هم چون جغدی و روباهی
حواصیلی نشسته در ساحل و آهی
به هیچ دست بند و گریزان ز هر چاهی
آزرده نشسته به کنجی و جهان در کفم کاهی
-
گمان مبر که زمان می برد مرا به عصر کهن
و یا منوش که مرگ می شود ، تام سخن
که من ستاره ام و نیستم گاهی
تو کیستی ؟
فرمان نا بجای یکی نادان
یابنده ی لذت از ناگزیر آن همه درد که داری به جان
به تصنع لبخندی و در خفا گریان
همچون پلشتِ یکی کفتار، که طعمه دزدیده ز شیر ژیان
و سخنگویی بی مایه، حرفی زده به نعل حرفی بر سندان
-
به روز که از شب تیره تر می کنی زمام زمن
و هم در آن زمان که دور می کنی رفاه از من
و هویج تلخ می کنی چماق محن
و رد سرخ می نهی به هر کجای وطن
بدان
که دور نیست تو را عاقبت گاهی
وهیچ نتوانی بری ز دست تیرگی پناهی
و سخیف می نشینی که باز بینی آن همه پرنده که کشتی
و آن همه راه که بستی به باج خواهی
ما به چه نسبتیم ؟
هیچ
جز آزاری که تو می دهی و من می بینم
جز زمانی که تو به هرز می دهی و من به آن حریصم
جز بیهودگی آن همه که کردند و تو تکرار می کنی و من با گریه چشیدم
من رو به آن روزهایم که می آیند و تو تحمیل گذشته
من رو به گلستانم و تو زخمی که حمل می کنم .