ای کاش مرگ سکوتی نبود
سکونی
این نعره ی من است
چه اندک زمانی
چه بیهوده فهمی
که
آنگاه که بند ها را شناختم اسیر شدم
و آنگاه که برای آزادی سرودی ساختم
اسیرتر
به اندازه گریستم
و اشکم لبخندی را سیراب کرد
در خفا
آن اندازه بودم که بر خلاف برخاستم
چه فرق که مورچه ای، سگی ، انسانی؟
و آن قدر بر مدار بود تکانه
چه چمنی، جریان آبی، توفانی؟
من
آنچه منم
آنچه من بودم
ای کاش مرگ، بی رحم سکوتی نبود
سکونی
و پشت سر گذاشتنی تا همیشه
چه اندک زمانی
چه بیهوده فهمی
که
آنگاه که بند ها را شناختم اسیر شدم
و آنگاه که برای آزادی سرودی ساختم
اسیرتر
------------------------
به به . بسیار زیبا